من ندارم پسری
شعر من ندارم پسری در جواب آن افرادی است که داشتن پسر را یک برتری دانسته و موضوعی برای تفاخر.
من ندارم پسری
که بگویند که او زنده بدارد نامم
که بسازد برمن
تکیه گاهی جهت پشت خمم
که بوقت پیری
بشود عصای دست مادر
که برای خواهر
بشود پشت و پناهی عالی
که به او گرم شود
دل خواهر ز برای دیدنجای آن دارم من
دو جواهر ، دو نگین الماس
که یکی هست قوی تر ز پسر
وان یکی هم شده خوش فکر تر از هر مردی
جو که گردم من پیر
هست با من دو جفت پای اضافه همراه
دو تفکر بیشتر
دو نگاه متفاوت
که ندارد مردی
حیف باشد که ندارم پسری
تا که خواهر برساند بر او
حد و اندازه یک مرد چه باید باشد
تا ببینند مردان
چه بود حد بلند مردی بلکم از خواهر خود
من که دارم لقب خواهری از خواهر خود
در پس پرده ای از همت والا گیرم
چه خدا خواست برایم بهتر
که شوم یک پدر سرخوش و پر انگیزه
تا که من یاد بگیرم مردی، نبود نام و توان مردی
تا نباشد یک زن ، نتواند که بیاید یک مرد
وه چه خوشبختم من
که ندارم پسری
بارالهیا ممنون
که تو قابل دیدی
ز برای دل من
این همه خوشبختی