بار دگرپیر شدم
من دوباره و یک بار دگر پیر شدم. آنکه بود، تنها پدر بود. رابطه با پدر رابطه ای پیچیده است، وقتی هست انگار همه چیز هست و وقتی نیست انگار زمین و زمان دیگر قائده ای ندارد.
آنکه امروز برفت در پی دلدار پدر بود
آنکه از فرط غم بار پسر رفت پدر بود
آنکه با بوسه به اشک غم دختر شده پرپر
آنکه با رقص و دهل نزد خدا رفت پدر بود
آنکه با گریه شبها ز گناهان نکرده
پاک و بی غش پی دیدار پدر رفت، پدر بود
آنکه بی دل پر از غم پی دیدار خدا بود
سخت از دیر فنا و نگران رفت پدر بود
آنکه مانند خدا پاک شد از خواهش و کرنش
با همه وزن وزینش، همچو پر رفت، پدر بود
آنکه قبل از بغل مرگ ز دنیا و مقالش
چشم بست و کام بگرفت و سبک رفت، پدر بود
آنکه قیمت اشکش ز برای دگران رود خروشان
آنکه قلبش پر از مهر و صفا پود پدر بود
آنکه پر بود دلش از کمی مهر برای دگران
آنکه با مهر وزین دگران دیده فرو بست پدر بود
دیده ها خون شد و دل شور شد و سر سنگین
آنکه با خون دلش غسل کنان رفت پدر بود
دروس – دهم شهریور ماه ۱۴۰۲ – ساعت ۲:۳۰ بامداد
********************
باز با رفتن تو بار دگرپیر شدم
بعد سی سال دگر بار زمین گیرشدم
بار اول که پدر رفت بدم خام و جوان
ایندفه نقش پدر دارم و زنجیر شدم
آن پدر کرد خراب ودل ریشم را برد
با عروج دگری غالب شمشیر شدم
********************
پدر رفت
اما دختر جان داد!
********************
گر پدر این است پس من دیگرم
گر ستون این است پس من شیشه ام
********************
خوردم آن خرمای شیرین
آن شکر حلوای رنگین
شهد و شیرینی کامم
گشت از کام تو شیرین
********************
تو کجایی
در اتاقی یا حیاط
پای آن گلدان نسرین
یا مهیای نماز
سجده ای داری پی افزایش عمر کسی
یا دعایی بابت اشفای بیمار کسی
حمد می خوانی شب جمعه برای مش رجب
یا برای رفع سردرد عجیب دخترت
باز آچاری بدستت هست یا به گلدان می زنی؟
یا گهی یک پک بر سیگار تا بهتر شوی!
می روی تو سوی مسجد یا به دیدار مریض؟
یا برای بدرقه از جسم بیماری ضعیف؟
اشک می باری ز دیده در رسای حضرتی
یا برای بردن نام شهید کربلا؟
من همی دانم در این هشت ده ز عمر پر گهر
بود هشت قرن دوصد سال بابتش
دروس – سیزدهم شهریور ماه ۱۴۰۲ – ساعت ۲ بامداد
جای تو خالی است اینجا در محل
روی آن تخت مهیا از بغل
گرمی آن خنده های بی صدا
گاه گاهی هم صدایی پر صدا
تیکه های بی بدیل و فی البداع
بهر هر فرد و زرنگی پر شعاع
پای آن شیرین درخت روسیاه
یا میان بچه های آن سپاه
سر به روی مهر یا پای کتاب
در ره مسجد پی فتح کتاب
می روی سوی نیاز آن فلان
یا به دیدار فلان ابن فلان
می بری کادو پی آن خواهران
یا کشی سختی برای دلخوشی دختران
دست بر ریشت کشی و سجده ای از دل کنی
خار از پشتت بریزد ناله ای از دل کنی
خوش به حال آن سرای تازه ات
خوش به حال سایه و همسایه ات
رفته ای پیش پدر بلکم به دیدار رفیق
تا کشی یکدم نفس بی زحمت آن نا رفیق
خواهرت خوب است؟ با مادر شدی تو روبرو
مادر و باب مرا دیدی شدی هم گفتگو
خواهران و آن برادر آمدند پیش تو شاد؟
تو فرستادی برایم بوسه ای با لطف باد؟
من که اینجا نشئه ام از گریه های دختران
یا ز اختفای اشکم در حضور دیگران
همسری اینجا ندارد چشم پر خواب و سفید
دیگران هم گریه دارند از نبود ریش سفید
آن درخت و آن شکوفه که ملاک سن توست
نیست دیگر در نظر بی خاطر و سیمای تو
دست تو بوسم برای آن شکاف فرق تو
شرمسارم از برای سرخی ام از خون تو
تو حلالم کن بخوانم پیش خود بلکم کمی
کم شود از حزن و اندوهم نخواهم مرهمی
اسلامشهر – سی و یکم شهریور – ساعت ۰۰:۳۰