مهسا و محیا
با سردرد از خواب بلند شدم و این شعر ” زبانم لال ” با اشک فراوان و ناخواسته سروده شد. مهسا و محیا هم وزن و قافیه هستند. کافیست دو دندانه مهسا را به دو نقطه زیرین تبدیل کنی، همان می شود، همان دختر من، دختر تو. اتفاقا هر دو بیست و دو ساله! مگر می شود شنید و تا سرحد مرگ نرفت.
آه آن بند دلم
حائل و پیوند تنم
قائم آن بال و پرم
قدرت سر تا به قدم
پس چرا گشته ز بیداد زمانه ،
مجنون
آن چه باشد که شده زار و
پی لیلی دوران و
پی خوبی شیران و
دوان از پس حیوان و
نباشد به تنش جان و
شده سائل انسان و
عجب از خود یزدان و
بزرگی غم این همه حیران و
همچو آن آدمکان پی پیل در شب تاریک
شده مات
برای دل بیمار و حزین پدری
که بود چشم به راه قد و بالای دَخش
از پی یک راه دراز
یا به همراه دل مادر زاری
که … آآآآآآآه
دل من تاب ندارد
دیده ام خواب ندارد
سر من پر ز صداهای غریبی است
که آورده مرا تا لب مجنونی و
دلواپسی از اینکه
مگر هست چه میزان ز تفاوت
بین محیای من و مهسای امینی
زبان من بیچاره بیمار شود لال
بمیرم ز برای دل آن والد و دلدار
که مانده است نگاهش پس دیوار
شعر زبانم لال – فردیس
بیست و نهم شهریور ۱۴۰۱
روز دوم فوت مهسا امینی – گشت ارشاد