اشک دریایی
اشک دریایی شیره جانی است از با تمام اندوه از چشم در دریایی از آب شور رها می شود که امکان دیدنش در عین ناباوری وجود ندارد! گاهی اوقات آدم با دیدن صحنه هایی از خود بیخود و یا از خودش سیر می شود. بعضی خنده ها و گریه ها هم از یاد آدم نمی روند بخصوص آن احساساتی که انتظارش را از صادر کننده اش نداری! محسن یکی از آن احساساتی را بروز داد که هم به خواهرم بالیدم با این تربیت والای فرزندش، هم به محسن به آن ادب و ارادتش و هم از خودم سیر شدم که چرا با دیدن این بی قراری او از دست نرفتم!
تو را دیدم
در آن حالت
در آن سردرگمی
از بهر یک دردی
بلا دردی
بلا روزی
بلا مرگی
همان روزی که دیدم
آن قد سروت
خمیده گشته از درد یتیمی،
همان حالت که من دیدم
از آن سیمای پر دردت
تن بی روح و بی برگت
دوچشمان پر از اشکت
،
اگر بود اندرونم یک دل و جرات
دگر اکنون نبودم من کنارت
خریدارم از آن نازت
حسودم من بر آن عشقت
غمینم من از آن دردت
خودم عاشق شدم بر آن دل پاکت
ندیدم من در این دنیا
دلی زار اینچنین پر درد
غمین و گم شده
از بار تنهایی
ندیدم من در این دنیا
علیرغم غم و دردش
کسی که بهر دیگر هم غمان خود
بود یک یاور ساعی
«مرا دردی بود همواره در پیکر
حسابم پر شده از غم
سرم پیوسته در وهم است
ندارم دیگر آن جرات»
نمی خواهم دگر دردی رود بر پیکر آن کس
«که گفتم نام او را با دو صد خجلت»
شعر اشک دریایی
بیست و دوم شهریور ۱۴۰۱ فردیس