گم گشته
گم گشته برای همه کسانی چون من هست که به قید اجبار در انتظار نوبت رفتن مانده اند و مجبورند رفتن دیگران و البته زجر کشیدن ماندگان را تحمل کنند. شاغلام هم رفت. روزهای سختی در انتظار بازماندگان بخصوص دختران عزیز و پسر دوست داشتنی اش هست. صبرشان فراوان، روحش قرین آرامش.
باز یکبار دگر در غم خود گشتم گم
خرقه ام خرد شد و باز شدم در غم گم
دیده ام ابر بهار است و تنم چون آتش
پیکرم غرق حرارت جسدم در یخ گم
بار دیگر ز درونم غم خواهر قل زد
چونکه او یار دلش بود و منم گشتم گم
یک علی رفت ولی سوخت تن فرزندان
از حرارت شده لبخند از آن لبها گم
نیست در وادی دنیا گوهری چون بابا
هر که از دست بدادش بشود با خود گم
یا رب آن نوگل خندان که رسیدش برتو
راه بگشای بسویش نشود با تو گم
ما در این دیر فنا باز بمانیم و شویم
در غم و در نفس و در هوس دیگر گم
شام غریبان غلامعلی قاسمی (شوهر خواهر گرامی)، پنجم آبان ۱۴۰۳ ، ساعت ۲۱ ، شهر پردیس
پینوشت:.
نکته عجیب و رمز آلود مرگ و رفتن و نیستی برای هیچکس مشخص نیست. اینکه چگونه و در چه حالی می روی؟ با رفتنت دیگران چه خواهند کرد؟ چرا آمده ای؟ چرا می روی؟ راحت رفتن بهتر است یا سخت رفتن؟ اول راحتی است؟ اینجا تمرینی است برای آنجا؟ آنجایی وجود دارد؟ قابل لمس و درک است؟