مسعود 1401 مهر 14 شعر

اسیر خود!

Blog image

شعر اسیر خود کمی پیچیدگی ذهنی دارد. به نظرم ما در یکی از سخت ترین دوره های تاریخ بشری زندگی می کنیم. تقریبا هیچ ساختاری پابرجا نمی ماند. اغلب اوقات همه پیش بینی ها غلط از آب در می آید . من جمله روندی که برای زندگی خودمان بصورت پیش فرض قرار داده ایم. احساس می کنم که ذهن و مغزم با من متفاوت هستند و من اسیر خودم شده ام.

زندانیم زندانیم زندانی
درحصرم و حالم بود بحرانی
در زندگی دیگر نمی توانم
حظی برم از چهره خندانی
در این زمانه جان من به تنگ است
از دیدن این سلسله ویرانی
این خانه ویران است و اندرونش
دیگر نخواهد این دلم بارانی
سیلاب دارم چونکه دایما من
چشمم بود مسیل سیل جانی
بر تربتم گر گذری همت دار
چونکه بدم من قاید پنهانی
رویی نمی دادم به روی جانان
زیرا که او هم می شده است حیرانی
خنده دگر به روی لب زیبا نیست
از بسکه دارم من تن زندانی

آنچه ندارم مسعود صبغی

سیزدهم مهرماه ۱۴۰۱ – فردیس – دوران سیاه خشم و نفرت