داغ مادر
یکهو دلم بدجور بهم ریخت. یاد و داغ مادر جوری تکانم داد که انگار همین الآن از دستش داده ام نه ۱۲ سال قبل. هیچ موجودی بالاتر از مادر نیست. قدرش را بدانید.
دلم پر می زند بهر دعایی
که این غم را بشوید چون زلالی
دعایی با دو صد ناز و کرشمه
بریزد از دهان یک فرشته
دعایی کاین دلم آن را ندیده
ولیکن گوش دل بر جان شنیده
لبی با سرخی تند اناری
بگفته است آن دعا را با سلامی
دعایی بهر یک دنیای سرخوش
برای این من بیجان و مدهش
من پر غم من پر درد و نالان
دلم پر میزند سوی بهاران
دلم دارد هوای دیدن او
هوای بو کشیدن از تن او
دلم می خواهد او را سیر بینم
نگارم دلبرم آن نازنینم
دعا باید بیاید از دهانی
که باشد صاحب قدر و مکانی
در این دنیا و عقبی و در این کل
نداریم گل تر از مادر بسی گل
همان مادر که یزدان داد بر او
کلید هر دری از جنت او
دلم یکباره داغش تازه تر شد
ز بعد هیجده سال دیده تر شد
هوایش دارم و امید دیدار
بگیرم در بغل آن یار و دلدار
دعایی کن برایم زنده گردم
بسان روزهای اولینم
۵ اسفند ۱۴۰۲ – ساعت ۱۸:۴۵ – تهران