مسعود 1402 آبان 20 شعر

مست مستم

Blog image

شعر مست مستم بازتاب آن چیزی است که از خود ما شروع شده و به خود ما بر میگردد. گاهی چنان در خود گم می شویم که دیگر هیچ چیزی را نمی بینیم. کافی است کمی بیشتر ببینیم تا دوباره از انتها برگردیم سر خط.

امشب چنان مست شدم کاتش ندارد چاره ای
گرمی بگیرد از تنم تا سرکشد پیمانه ای
پیمانه از دستم فتاد، افتاد بر افسونگری
جادو چرا اینجا نشست بر پیکر بی ساحری
ساحر تمام زور خود در بر گرفت و هاله ای
دورم کشید آن خرقه ای بهر خفا از خوشدلی
آن خوشدل ظاهر فریب، آن که امانم را برید
از ترس بر جانم کشید دست و لبان غنچه ای
گل غنچه ای بشکفت روی اما ز ترس باغبان
افتاد و سر انداخت زیر شاید رسد بر عاشقی
عاشق ز فرط تشنگی از آن لب شیرین سخن
جان داد و پر شد کاسه اش در دکه سیمین گری
سیمین برای زر شدن چاره گرفت از کیمیا
جادو و سحر و نامه ای ز آثار شیرین خامه ای
شیرین شکر ، شهد و عسل ، آن انگبین پر هنر
جانی بداد بر پیکری تا در رود جان از تنی
این تن که سرمست شده، پیمانه افسون شده
هر شب رود در جان من شاید بجوید چاره ای

مست مستم شعر مسعود صبغی

دروس جمعه نوزده آبان – ساعت ۲ صبح