جان نثار
آمدهام در این جهان تا بزنم به سر عیان
تاج بلند مهر تو بر سر آن سرو جوان
قامت سرو قد من حاجت زندگانیام
پای بنه بر سرمن تا که نثار جان کنم
می روماز برای تو بردر هر کوی و کمر
تا که بگویم از تو من نقطه به نقطه سر به سر
اینکه تویی جمال من یا که تویی صفای من
ای شه جاودان من قصه یادگار من
نیست مرا هم نفسی نیست مرا جز تو کسی
گر نکنی به من نگاه نگویمش نزد کسی
ای همه کس ای تونفس ای تو برای من قفس
لطف نما و امر کن تا بدهم هر چه که هست