پنج خط موازی
بعضی حرف ها گفتنی نیست، گاهی اوقات انسان می خواهد که شاهد نباشد، چیزهایی را نشنود، حسن نکند. کاش می شد خطوطی را پاک کرد حتی آن پنج خط موازی را!!!
آن خطوط قرمز امشب بر دلم زخمی کشید
پنج خط بس موازی جوهرم را سرکشید
من که می خواهم ز دادارم بسی عمر دراز
لیک آن خون خط بطلان روی عمرم را کشید
لیک اینک من دگر رنجور و پر درد و غمین
می زنم هر دم نفیری را که او بر دل کشید
هیچ مرد و هیچ انسانی و بل هم هر پری
برنتابد آن غمی از دل که این جانم کشید
من ندارم عمر باقی تا دهم در راه دوست
چونکه خوردم زهر امشب آن زمانی که کشید
نقش بست بر چشم من عکس خطوط قرمزش
خون چکید از چشم من آنجا که او خط را کشید
بار الاها بر نتاب زین پس برای یک پدر
زجر و تاوانی که چشم آن پدر آنجا کشید
من بدارم دخترانی همچو در و گوهری
دلبرانی که برای دید آنها ساعتی صف برکشید
قلب من را می کند از جا اگر بر دست شان
هر تراشی که بخواهد روی الماسش کشید
شعر پنج خط موازی
چهارشنبه ۴ آبان ۱۴۰۱ – ساعت ۴ صبح – بلو