این منم یا دگری؟
این منم یا دگری داستان هر روز ماست که قالب های مختلفی به خود میگیریم و از خود خودمان دور و دورتر می شویم. کافی است نشانه هایی برای برگشت خودمان قرار دهیم:
پر رمق بود تنم
همچو یک کوه بلند
قامتی راست
بلند
مثل سروی که فرو رفته به دامان سما
با سری چون آیت
یله در سینه باد
سر به سر با خورشید
رخ به رخ با متهاب
لب به لب با برکه
پای کوبان ز بر شالیزار
تا که آمد از دور
آن که آورد مرا روی زمین
از درون خود خود
بال پروازم بود
لیک دیگر نتوانست دلم
تا رود در دل ابر
چونکه گرمای تنش
آ ب می کرد دل هر ابری
هی که خوشبختی من
گشت کامل ز وجود دو قمر بر تارک
آه آن خواب چه زود
به دم صبح رسید!
تا رسیدم بر ظهر
چله ام گشت هویدا در روی
همچنان دل خوش از آن خواب و خیال
در پی تعبیرش
می دویدم که رسیدم به لب آن برکه
خواستم تا که چِشَم
طعم آن لب اما
آینه گشت وجود برکه
چهره ام کرد نمایان بر من
پس کجا بود قد و رعنایی
یا که مویی که پریشان شده از همسفریِ با باد
آه خورشید این بار
پس چرا سر به سرم می زارد؟
آن قد سرو که دیدم در خواب
پس چرا گشته ز جور دنیا
همچو یک ماه هلال؟
عینکم کو که ببینم امشب
رخ آن مه که به رخسار دلم می تابید
اگر آن خوابی بود
پس چرا مزه آن
بر زبانم جاری است
آنقدر شیرین بود
که صدا کرد دلم
برحذر باش دلت را نزند
این همه قند و نبات
نبود در حد این سال ز عمر
بروم در پی یک خواب دگر
شاید این بار نصیبم باشد
سفری دور و دراز
تک و تنها با خود
و نسیمی که وزد بر رویم
تا که از یاد برد
لذت و طعم خوش خواب شباب
شعر این منم یا دگری – مسعود صبغی