مسعود
ظاهرا مسعود نامی بوده که مادرم برای من انتخاب کرده است. در یک باور عمومی تعیین نام می تواند روشنگر آینده صاحب آن باشد.
مسعود
نامی که عزیز است برایم
چونکه دادست آن را
آن عزیزی که غریب نیم قرن
بچه اش بودم و او
مادری کرد برایم چو خدا
چقدر پر بار است:
ریشه اش از سعد است
که بود خوشبختی
مس بود بر سر آن
آن فلزی که بود ضرب پذیر، شکل بگیر
رنگ او چون گل روی خوبان
در سفیدی سرخ است
هر کجا باشد او
صد هنر هم آنجاست
حرف سه تا آخر
عود خوشبوی همین نزدیکی است
که کند کام دلت را شیرین
در کنار عشاق
همره هر شاعر
نزد آن قاب که دارد به درونش هستی
عود دارد جایی
یا بود آن عودی
که صدایش کُندَت مست
بدون مخمور
وُد بود در آخر
که نشانی دارد
از گل روی هر آنکس که لقب دارد دوست
وه چه سعادتمندم
همچو فیروز که فرخنده بود در بختش
من همان خوش اقبال
که همایون شده و نیک اختر
این همه جمله و حرف
این همه معنی و خوش لفاظی
که بگفتم اینجا
هست در بین کتاب و انشا
آنکه مسعود مرا نامیده
آنکه او بود پر از حشمت و عفت در نام
عصمتی داد به من با نامم،
فقط این را می دید
که دهد با این نام
عاقبت، خوشبختی،
در تمام دنیا
با صدایی پر عشق
آن صدایی که بزرگی فرمود:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند