کودکی
کودکی معمولا برای همه شیرین است. برخی خاطراتی که از آن دوران بیاد دارم مرا به اوج شادی می رسانند و برخی چنان غمگینم می کنند که تا مدتی حال خوشی ندارم.
دارم اندر کودکی من خاطراتی بیشمار
که اندرو باشد هزاران لحظه های شاد و زار
لحظه هایی بس نکو همچو نگاه مادرم
یا همان روزی که میگشتم برای یک “عزیز دلبرم”
آن دمی که قهرمانی چون پدر بر یک سبیل
داد عمری باز بر من با نجات از یک مسیل
روزهای یکدلی با آن عزیزان در حیات
یا همان دم که نفس میگشت از اندوه مات
شاد بودیم در عروسی و سرور و جشن و سور
یک دمی دیگر هراسان در پی یک نقطه کور
آن دمی که دلبرت با یک نگاه پر ز مهر
پاک میکرد از وجودت رنج و درد و هرچه سحر
دلخوشی های زمانه مثل آن دل دردها
در وجودت بعد خندیدن بجای گریه ها
صاف بودیم و همیشه در پی یک لحظه ای
خواب باشیم و ببینیم هست یادش دیگری
یا که خود را برزنیم برخواب تا شاید پدر
دل به رحم آرد بگوید، خوب، برو سیزده بدر
سفره هایی بود رنگین نه پر از ظرف غذا
بلکه از بوی خوش و از همدلی لحظه ها
این عجیب است کودکی بر هر کسی در هر کجا
هست مانا و پر از شادی، تمام دوره ها