مسعود 1400 آبان 20 شعر

عصمت جاودانه

Blog image

عصمت جاودانه همان مادر من است. همان کسی که با دیدنم تمام مشکلاتم را تشخیص می داد و جالب آنکه همیشه برای آن دوا و راهکار داشت!

حال که من آمده ام در این دیار و تربت
پی شکار لحظه ای برای ترک غربت
گرفته ام به دست خود این همه حرف و منت
سیر نمی شود دلم ز هجر لامروت
او که همیشه پر زند مرغ دلم بسوی او
عفت پاکدامن است حشمت و عصمت است او
اوست که می برد دلم بعد هزار سال ، ده
قرن بود هر سنه اش ، دل که ندید روی مه
این دل پر حزین من می طلبد نگاه او
این سر و جان و گوش من می طلبد صدای او
آن طرب پر از صفا گوهر لبخنده او
آن نگه پر از جلا حرمت جاودان او
رفتن با صلابتش سوی صعود زندگی
خجلت با دیانتش درس بزرگ سادگی
او که در این سرای غم سرکش و استوار بود
در دل هر چه عاقل و هر زن و هر یگانه بود
ساده و بی ریا و ناز ، گرمی آشیانه بود
دوست برای دیگران، درخت پر ز سایه بود
غمی نبود در دلم چونکه دوای روح بود
مثل پرنده ای رها حاکم در زمانه بود
هست در این زمان دلم پر از سوال بی نشان
چرا که کودک دلم سیر نگشته از مامان!!!!!

مادر عصمت جاودانه شعر مسعود صبغی

شعر عصمت جاودانه .