مسعود 1400 مهر 01 شعر

داغ عزا

Blog image

داغ هایی که بر اثر عزا و بخصوص ناگهانی بوجود می آیند آتشی غریب به جان می اندازند. انگار که بخشی از وجود تو هم با آنها می رود. نمی دانم پس چرا عدات نمی شود!!!!

روزها هی می روند و می روند
از دل من می برند و می برند
شادی بودن کنار دوستان
دوستان و دلبران و خواهران
این بسی سخت است ماندن ‌‌در جهان
در عزای شمسیان و قدسیان و دلبران
من چو یک مرغک که داده هر سه جان
جانش آمد هر زمان روی زبان
شد عزا با رفتن شمسی شروع
رفتن منصور هم قبل از طلوع
قدسی اما ناگهانی بود و زود
برد از ما صبر و حلم، کل وجود
داده ایم ما بارها نیکان ز دست
رفته با آنها وجود ما ز دست
بارالهی این دل ریش مرا
کن به نورت روشن و‌پر محتوا
من ندارم طاقت مرگ  عزیز
تو وجودم را نخواه زار و حضیض
بارها من دیده ام داغ عزا
از میان دوستداران خدا
تا که من هستم در این دار فنا
بد دعای هر شب و شام و مسا
این دل ریش مرا محفوظ دار
از بلای داغ و مرگ و هر عزا