من و خودم
شعر من و خودم. تنها بودن را بسیار دوست دارم اما تنهایی که دیگران در اطرافم باشند. انگار نوعی ترس از نداشتن هم، همراه با این تنهایی دوست داشتنی است.
تنها که با دل هستم در غربتی غریبم
گویی که من درونم در حیرتی عجیبم
گرچه همیشه من را بوده است یار و یاور
اما نمی شناسم او را چو خود برابر
من در خود درونم هرچند یار دارم
اما نمیشناسم، دل را چنانکه یارم
ای کاش من چو عاشق غرق نگار بودم
وقتی که با دل خود تنها و یکه بودم
آن به بود که خوبان در خلوت درونی
باشند با دل خود یار و رفیق جونی
میخواهم از دل خود من را کند دعایی
تا من شوم برایش آن یار غار جانی
بر درگه کریمش هر دم بخواهم از او
دل را کند هماره یاد آور خود او
یاران تشنه لب را آبی دهند و یادی
ای دل بیا برایم همواره باش جاری
شعر من و خودم – مسعود صبغی