عاشق قدیمی
عاشق قدیمی از آن شعرهایی بود که بدون دلیل آمد. قدمش سر چشم. به نظرم اگر عشق و عاشقی نباشد دیگر دنیایی هم وجود نخواهد داشت.
دیری است ما در این جهان سرخوش و مست و دلخوشیم
هر که ندارد این خوشی، حسرت او نمیکشیم
تا که در این جهان بود تاب و توان عاشقی
همره و هم دلیم ما تا که به تن جلا کشیم
عاشق و مست و شاکریم، صادق و صاف و قابلیم
ما که مدام سائلیم، همدم این دقایقیم
بیا که با وجود تو هر نفسی برون کنیم
زین تن ناوخ و حزین , رنج و خمار درکشیم
زین تن ناتوان اگر سعی شود جوان کنیم
گلرخ و گلعذار هم ، قابل هرچه عاشقیم
هان تو بیا برای من چند قدح نثار کن
تا که در این زمان کم بی غم و شادمان شویم