یک عمر گذشت
چهل روز گذشت اما بر ما یک عمر گشدت. همیشه جزو کسانی بوده ام که عمر دراز را دوست دارد به شرط سربار نبودن برای عزیزان. بزرگترین مشکل یک عمر دراز دیدن داغ عزیزان است که اگر بخواهی از این زاویه ببینی بهتر است قبل از دیگران بروی!
باورم نیست چهل روز بدون تو گذشت
عکس تو جای وجودت به دو چشمم بنشست
دیده ام خون شد و آویخت به در، در پی تو
کاش در خواب ببینم رخ چون روی مهت
گفته بودند که گر چله بگیری شود آرام دلت
رفت آرام من و سال بر این چله گذشت
نیست آرام و قرارم که تو شاید بدهی
چشمکی، خنده نازی، سخنی از دهنت
گشت آن خاک یتیمی همچو زنگار دلم
سرخ شد چشم و دلم از غم دیدار رخت
هر چه دادی به من آن را بگذارم بر سر
شادی و اخم و غرور و غم پر دردسرت
این بود طالع من تا بروی من باشم
عمر کامل کنم و خواب کنم با یادت
شعر یک عمر گذشت – دروس – بیستم مهر ۱۴۰۲ – ساعت ۱۴