مسعود 1400 آبان 27 شعر

آینه عشق

Blog image

آینه عشق دیدن خود در درون آینه است. همیشه خودمان را در آینه بیشتر دوست داریم، بیشتر می پسندیم و زیباتر می بینیم.

آه آن برق نگاه
که دل آرامی من هم از اوست
در دل آینه جا خوش کرده است
هست آگاه دلم
که همیشه آنجاست
این نبوده است که من باشم و او ، بهت ، نگاهم نکند
من به او محتاجم
گاه گاهی به گمانم او نیست
یا که خود را ز بر دید همه رو نکند!
من و او مثل همیم
عجبم در خلقت
که چگونه او را
جای داده است خدا در جامد
گاه در آب هویدا گردد
او ندارد سایه؟
من که در را رسیدن بر او
ز در و پنجره می آیم تو
کاش می شد که منم
نرم و آهسته همانگونه که سهراب نوشت
می شدم بر همگان
تا که باشم چون او
ساکت و سرخوش و شاد
تا کنم شاد دلی

چون من را
بی صدا
بی سخن و بی حرکت
او چگونه آنجاست؟
او که با من
همدل
هم نظر هم ظاهر
هم سخن با روحم
در تعامل با من
می نشیند آنجا!
حیف آن نرمی سهراب نبود در آنجا
و ترک خورد و شکست آن دلبر
او چنان عاشق من بود که خود را زایید
در دل هر تکه ای آن مینا ، قسمتی از خود داشت
بود یک جا کله اش
جای دیگر دستی
دل و قلبش ناقص
رفته بودند به دل های هزاران تکه
شاید او خواسته بود
تا برویند هزاران مسعود
از میان تکه های بی حد
حال با این همه او
یار من کو کجاست؟
حال این حال من است
که ندانم یارم
در کدامین برش است
باز یکبار دگر
شده ام تنها من
با دو صد حال نزار
ز برای غم بی یار شدن
بروم در جایی
گوشه ای در پی یک کنج غریب
شاید اینبار برایم بنویسد ایزد
یک نگاری دیگر
تا بیابم خود خود را در او

پس چرا در پایم
گریه خون جاری است؟
پای من میسوزد
ظاهرا پای من از دل بیشتر
غم عاشق دارد!!!!