sabghi 1401 فروردین 07 شعر

آدم

Blog image

هر اتفاقی که در دنیا می افتد اعم از خوب یا بد، همه را آدم رقم می زند. طبیعت خودش باعث طبیعی است. ای کاش می شد که همه آدم ها همدیگر را با نگاه آدمی می دیدند و رفتار می کردند. کمی باید با احتیاط تر عمل کرد:

چیست این آدم؟
همان آن،
حسن مخلوق جهان؟
کیست این آدم؟
همان فخر زمان؟
وی چرا گاهی دگرگون می شود؟
گاه مالک بر زمین و گاه درویشی گران
گاه در نقش خداوند و گهی در نقش خان
در زمانی هم چو جلاد زمان!
یک دمی او صاحب کل،
بار دیگر جزئی از کل!
این، چنین آن می شود؟
او که شد اشرف در این دیر خراب،
گاه گاهی پس چرا او اینچنین کم می شود؟
لحظه ای زیبالباس و لحظه ای زیبابدن
لحظه ای چون یک شهید و لحظه ای دیگر نه‌من (۱)
گاه دردی دارد او از بهر درد دیگران
گاه دیگر او بود دردی بَرِ روئین تنان

گهگداری هرچه از جنس فرشته است و ملک
صف کنند و در حضورش سجده و کِل می کشند
بمب هم گاهی برای حظ و دنیای دو روز
بر سر یک ملتی آن آدمی رو می کند

هرچه دارد این جهان
از هر خوشی و ناخوشی
بود در پشتش یکی از این کسان و آن ددان
من که می دانم در این دنیای مهمانی و سور
چند روزی دارم از جنس قفس چندی حضور!
پس چرا شادی من باشد
ز دلداران جدا؟
یا چرا برپا کنم شادی ز درد دیگران؟
ای خدا
جانم ستان آن لحظه که دردی زنم
دردی از جنس خوشی ام بر تن دیگر کسان

شعر آدم – مسعود صبغی

زیرنویس

۱- از خود گذشته