مسعود 1400 آبان 16 شعر

ماه گرفته

Blog image

ماه گرفته به مناسبت شب شانزدهم آبان سال هزار و چهارصد بزرگترین گرفتگی ماه تا سال ۲۱۰۰ به ذهنم آمد. من همیشه با شب و تنهایی اش خیلی خوش بوده ام.

این شب اگر نباشد ما را که می برد باز
در جشن دلنوازان با آن هم پریناز
شب هست مام دوم در یک مکان دیگر
دل داند و خداوند کان هست جای دلبر
مام وطن شنیدید در یک وطن بگنجد
اما شب و سیاهیش در هیچ سر نگنجد
ما را نمی برد باز حتی خیال یک خواب
در آن شبی که باشد یک دلبری چو مهتاب
حتی شبی که در آن ماه گرفته باشد
گویی که دل بباید مه را دوباره یابد
امشب گرفته آن ماه؛ گویی گرفته است دل
عاشق بدون عشق و محبوس مانده است دل
شب با سکوت محضش دارد شعاع نوری
فانوس باشد آن نور تا دل کند صبوری
من مینشینم اینجا تا با دعای عشاق
مه را بگیرم از نو بهر سماء مشتاق
آن را که هست در دل یادی ز روی یاری
شب را نمی دهد باز تا سر کشد خماری
من را که می رباید خواب شبانه گاهی
یاد آور ممات است بعد از کمی بردگی
آنکه بگفت روزی، تقسیم شود دم فجر
هرگز ندیده است او اندازه شب قدر
اینکه به روز هستم من زنده و بیقرار
دارم امید کان شب دل باشد و من و یار