مجنون و بسی شیرین
در شعر مجنون و بسی شیرین سعی کرده ام که تناقض ها را کنار هم نشان بدهم. همیشه انتخاب هایی که با آگاهی و یا بالاجبار می کنیم لزوما همانهایی نیست که ما دوست داریم و یا به نفع ماست.
پیرانه دلی دارم مجنون و بسی شیرین
از برق نگاه تو وز عشق بسی دیرین
عمری است که مدهوشم در بارگه چشمت
دیری است که مدیونم بر این گنه سنگین
یک عمر برای تو مشتاق بسی دردم
یک روز شود آن درد با طعم لبی نوشین
مشتاقی و مهجوری آنگونه که حافظ گفت
برده دل و دین از من گشتم شبهی غمگین
ار باز دهد بر من یک جمله کسی از تو
تکرار کنم عمرم اینبار بسی رنگین
آیا که شود من هم با کوزه بشکسته
میلی کنم و گویم این کار بود شیرین ؟
این عمر که من دادم آن عمر که بستاندی
روزی بود از سنم، گر خنده کنی بیشین
پینوشت:.
گاهی اوقات دلبستگی هایی داریم که مانده و کهنه شده اما دردش همیشه جوان است و بیاد ماندنی