چشم او

شعر چشم او از آن کلماتی بود که آمد و رفت و تأثیر خود را گذاشت بدون آنکه دنبال توجیهی باشد. هیچ شرحی برای این شعر ندارم مگر حرف ارباب غزل، حافظ عزیز که فرمود:
هیچ ترتیبی و آدابی مجوی، هر چه می خواهد دل تنگت بگوی
یک شبی در خواب دیدم آن دو چشم نرگسش
خواب را از من ربود برق نگاه دلکشش
چشم او مانند یک خورشید و ماهی در درون
همچو یک آهو به زیر سایه آن مخملش
مدعی گر چه خودش ساز و نوایی داشت نوش
مسخ میشد یکسر از برق نگاه مهوشش
هر که را دیدم چو مستان در میخانه ها
جرعه ای می خواست از اشک شرار آتشش
عاقل و فرزانه و گبر و مسیح و بینوا
همچو اسماعیل خود را می رماند بر درگهش
دلبر و دلداده و دزد دل و دل گمشده
جملگی در بند یک مو از دو چشم نافذش
جان من از تن برفت در خواب و جانی نوگرفت
همچو یک بیمار و عاشق بر دو چشم تیره اش
آوش -مطهری -پنجشنبه ۲۲ خرداد ساعت ۲۰