دل بی دل

دل بی دل، حکایت رنجی است که خواسته و ناخواسته دل می کشد. زبان پارسی هم گاهی اوقا عجیب است. دل در معنی به چیز دیگری اطلاق می شود اما در اشعار و محاوره و قلب و درونی ترین لایه احساسی یک فرد. خود این حس هم از احساس های دیگر به بهره نبوده و مدام آسیب می بیند و گاهی هم ممکن است کمی شاد شود. اما انگار شادی برای دل حرام است.
دیدی که دلم بی دل تو بی دل شد
از غصه بی قصه تو بد دل شد
دیدی که دل غمزه کن نازک دل
از بهر نبود دل تو بی دل شد
دل در گرو دل چو برگ گل تو
دل داده و دل مرده و بی ساحل شد
دل گر چه خودش دلی برای دل هاست
از بهر غم آن دل رفته ول شد
دلدار اگر دلی گرو داشت برای یک دل
کی بی دل و بی یاور و بی منزل شد
این دل نبود برای دلها مرحم
زیرا که خودش غمزده از یک دل شد
هر دل که شکست و از دلی زخم گرفت
بر او نظری فکن که رندی چل شد
یا رب تو مدار هیچ دلی را بزدل
زیرا که دلش ز درد دل غافل شد
در این شعر ۳۱ بار از کلمه دل استفاده شده که هر کدام از آنها معنی و مفهوم خاصی دارد.
